من آن اشک زلال آه بودم
من آن نور سپید ماه بودم
من آن شهری که از غم دور مانده
من آن آرامش یک راه بودم
منی اکنون از آن منها نماندهبه لبهایم سرود مرگ مانده
سراسر زندگی افسوس و ماتم
در اخر دل ، که شعر زیر خوانده
من آن برگم که از شاخه جدا گشتم
من آن موجم که در طوفان رها گشتم
من آن صبحم که خورشیدی ندیدم
من آن بغضم که در سینه صدا گشتم
من آن شامم که مهتابی ندیدم
من آن گنجم که در آخر فنا گشتم
من آن اشکم که چشمم تر ندیدم
من آن دردم که آهی سرد گشتم