خدایا! من دلم قرصه! کسی غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم که روزی باید از اینجا،
بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن، یه کم با من مدارا کن شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا کن...
donya
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 ساعت 07:41 ب.ظ
سفرم را از خویشتن خویش آغاز می کنم و در جان دوباره ام به پایان می برم من برای ساختن خویشتن می روم... من به نهایت انسان می اندیشم سفرم را آغاز می کنم در کوله بارم هزار آرزو گذاشته ام
هزار آرزوی یک انسا
انسانی که خویش را می جوید من به خویشتن خویش باز خواهم گشت....
donya
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 ساعت 07:38 ب.ظ